در این سی و چند سال بعد از انقلاب،
چندین سریال تاریخی-سیاسی ساخته شده است. تم ثابت این سریالها از کلاهپهلوی گرفته
تا کیفانگلیسی، این است که روحانیون همه در حال مبارزه بودند، کراواتی ها همه دزد
و نوکر استعمار بودهاند و همه مشکلات کشور در قبل از انقلاب ناشی از انگلستان و
آمریکا و فراماسونری است، این تم ثابت این سریالهاست و در تمام آنها تکرار شده
است، آمریکا و انگلیس همه را خریده اند الا روحانیت، این سریال اثرگذار نخواهد بود
و به اصطلاح نمیگیرید، چون اگر یک مقدار تاریخ بخوانید میدانید که در اواخر سال
55 و اوایل سال 56 اوج تعداد زندانیان سیاسی در ایران است، چیزی نزدیک به 5هزار
نفر در زندان هستند و از این تعداد چیزی کمتر از 20 نفر روحانی بودهاند، در صورتی
که اگر شما این سریالها را ببینید انتظار دارید 4900 نفر از زندانیان روحانی بوده
باشند چون فقط روحانیون در حال مبارزه بودهاند، مسلما اینگونه سریالها نمیگیرد
چون با حقیقت سرستیز دارد. کافی است یک نفر در آن سر دنیا پیدا شود و فیلمی در
رابطه با مشروطه بسازد که اندکی به واقعیت نزدیک باشد، آن وقت تمام آنچه شما رشته
کردید، پنبه میشود. اگر کسی یک فیلم در خصوص رضاشاه بسازد و بگوید که رضاشاه چه
کرد و انگلیس چه کرد و روحانیون چه میکردند، تمام آنچه در این 34 سال در صداوسیما
گفته شدهاست با علامت سوال مواجه میشود.
در جوامعی مثل ایران متاسفانه حکومت یک دید ایدئولوژیک نسبت به تاریخ، نسبت به رابطه با کشورهای دیگر، نسبت به تحولات مهمی که در دنیا رخ میدهد، دارد و از پشت این عینک ایدئولوژیک همه چیز را می خواهد ببیند. شما یک هفته اخبار را از رادیو و تلویزیون ایران رصد کنید، ببینید در دنیا هیچ اتفاقی نمیافتد که خلاف باورهای جمهوری اسلامی باشد، یعنی جمهوری اسلامی فکر میکند که غرب در حال نابودی است، اخباری هم که منتشر میشود نشان میدهد که غرب در حال نابودی است، جمهوری اسلامی فکر میکند که آمریکا زورگو است، اخباری که منتشر میکند نشان میدهد که اوباما هر کجا که رفته مردم علیهاش تظاهرات کردهاند، و... هر اتفاقی که میافتد درست عین باورها و خواستههای جمهوری اسلامی است، این که نمیشود، این دنیا پر است از اتفاقاتی که خلاف خواسته جمهوری اسلامی است ولی آنها در صداوسیما نمایش داده نمیشوند. حکومت و دولت در ایران نمیتواند کاری به موسیقی و هنر نداشتهباشد چون از طریق هنر میخواهد آن ایدئولوژی را که فکر میکند درست است اشاعه دهد و این فقط در مورد ایران هم نیست، در آلمان هم هیتلر همین کار را میکرد، در اتحاد شوروی، استالین و حزب کمونیست همین کار را میکردند، در چین مائو و حزب کمونیست همین کار را میکردند و در کره شمالی هم همین اتفاق صورت میگیرد، این مختص به ایران نیست، ذات حکومتهای ایدئولوژیک این است که همه چیز را میخواهند از آن خود کنند و نسبت به هیچ چیز نمیتوانند بیطرف باشند، بنابراین هنری هم ارزشمند است که مبلغ ایدئولوژی حکومتی باشد
... حال سوال اینجاست که مقصر کسی است که
اعتقادات ایدئولوژیک دارد یا کسی که از اعتقادات حکومت سوءاستفاده می کند؟ حاکمیت
به خاطر اعتقاداتش یا کسی که میگوید من فیلمی میسازم بهتر از اصغر فرهادی، به من
پول بدهید، یا چند میلیارد تومان بدهید من سریالی میسازم که شبها دیگر کسی نه «بیبیسی»
نگاه کند، نه «منوتو» و نه صدای آمریکا، فقط به من پول بدهید! در نهایت هم نتیجه
میشود کلاه پهلوی و امثال آن. به نظر من مهم نیست بگوییم که مشکل کسانی هستند که
تعمدا این آثار را به حکومت قالب میکنند یا مشکل حکومتی است که این آثار را میپذیرد
و برای آن هزینه میکند. من میگویم اگر شما از هنر یک انتظار ایدئولوژیک دارید،
انتظار دارید که آدمها را طرفدار شما بکند، بالاخره امسال هم اگر طالبزاده نیاید،
سال دیگر میآید، سال بعدش سلحشور میآید، یعنی اگر شما اعتقاد داشته باشید گیاهی
وجود داشتهباشد که زور را زیاد میکند، ممکن است عطاری اول انسان باشرفی باشد و
بگوید من چنین گیاهی ندارم، عطار پنجم یا ششم از این اعتقاد شما سوءاستفاده میکنند
و یک گیاه را به شما قالب میکنند، یعنی کلاه پهلوی را به حکومت قالب میکند، یا
سریال مردان آنجلس. چون به نظر من اصلا اینطور نیست کسانی که این سریال ها را میسازند،
برای رضای خدا این کار را کردهباشند، آنها سریالهای خود را به قیمت خوبی میفروشند.
به نظر من ایراد از
مردم نیست، مشکل طرز تفکر حکومت است که میخواهد از طریق موسیقی و سینما تلویزیون
عقایدش را به کرسی بنشاند و بگوید اینها درست است، مشکل از اینجا شروع میشود. قبل
از انقلاب بحثی بود با عنوان هنر برای هنر، خیلی از ما اعتقاد داشتیم، هنر برای
هنر ساخته بورژوازی است، از نگاه ما هنری ارزش داشت که رنج طبقه کارگر را نشان
بدهد، سینمایی ارزش دارد که فقر محرومین را نشان بدهد، تئاتری ارزش دارد که ستمی
را که فئودال ها بر کشاورز دارند، نشان بدهد، هنر برای هنر از نگاه ما معنی نداشت
و ما فکر میکردیم که هنری که اینها را نشان ندهد و زیبایی را نشان بدهد، باید
نیست و نابود گردد، سرسلسله جنبان این بحث مرحوم سعید سلطانپور بود، رسالهای
نوشته بود تحت عنوان «نوعی از هنر نوعی از اندیشه» و در آن گفته بود، یک هنر، هنری
است برای سرگرمی و برای خود هنر، که این نوع هنر به درد نمیخورد و باید خاک بشود
و نیست باید گردد و ما هم به دنبال سعید سلطانپور میگفتیم مرگ بر این هنر، نوع
دیگر هنر، هنر مقاومت بود، هنری که بیاید درد و رنج محرومین را نشان بدهد. من در
بیست و چند سالگی پیرو این حرف سعید سلطانپور بودم و امروز در شصت و چندسالگی به
این نتیجه رسیدم که اینها همه مهمل است، هنر یعنی اینکه شما بتوانید زیبایی را
ببینید، هنر یعنی همان تابلویی که آقای مختاباد گفت، در حین رانندگی شما را تسخیر
کند...
متن کامل میزگرد
صادق زیباکلام و عبدالحسین مختاباد را در آدرس ذیل مطالعه نمایید :
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10151759269659767