ما و بانوی ما در عکاسخانه ی همایونی  

 

به عکاسباشی فرمودیم امتثال امر نماید که منبعد از نسوان محترمه ی اندرونی بدون پوشیه فتوگراف ننماید ، وگرنه میدهیم پدر پدر پدرسوخته اش را در آورند .

خواص دارویی پشکل الاغ

 

  موارد ذیل به تازگی توسط حضرت دکتر روازاده کشف و در سایت ایشان ارائه گردیده است   

   

کاربردهای درمانی عنبر نسا

 

عنبر نسا همان مدفوع الاغ می باشد که دود آن برای کاهش خونریزی و کوتاه کردن دوره پریود و درمان انواع  

 

عفونت های واژینال مورد استفاده قرار می گیرد و باید بیمار دود عنبر نسا را داخل مجاری واژن خود بخور دهد

 

طرز استفاده :

 

برای این کار 2 الی 3 عدد عنبر نسا را همراه با خاک شیر و اسپند ، روی کمی ذغال انداخته و گلدان سفالی که  

 

ته آن سوراخ داشته باشد را روی آن برگردانید، که در این صورت مانند دودکش

  

می شود، لباس زیر خود را درآورده و دامن بلندی بپوشید و به حالت نیم خیز روی آن بیاستید

 

این کار را 2 روز قبل از زمان پریود، 2 روز در زمان پریود و 2 روز بعد از پریود انجام دهید

 

ضمناً برای تقویت حنجره و تارهای صوتی نیز دود عنبر نسا کاربرد دارد که باید آن را داخل

  

حنجره تان بخور بدهید. 

 

 

( غلط نکنم خود ایشان هم محصول همین پشکل درمانی بوده است   .)

شعری بسیار زیبا از نیمای بزرگ

 

پای آبله ،  ز راه بیابان رسیده‌ام

بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او

برده به سر به بیخ  ِ گیاهان و آب تلخ .


در بر رخم مبند

 که غم ، بسته هر درم

دلخسته‌ام به زحمت شب زنده ‌داری ام  

ویرانه‌ام ، زهیبت آباد خواب تلخ


عیبم مبین،  

که زشت و نکو دیده‌ام بسی‌

دیده گناه کردن شیرین دیگران

وز بی‌گناه دلشدگانی ثواب تلخ


در موسمی که خستگی ام می‌‌برد ز جای

با من بدار حوصله‌،  

بگشای در ز حرف

اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ


چون این شنید، بر سر بالین من گریست

گفتا: کنون چه چاره؟

 بگفتم : اگر رسد

با روزگار هجر و صبوری،

شراب تلخ

 

شعری از شادروان مهدی اخوان ثالث

 

 

ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظه های پرعصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من !

ای شط شیرین پرشوکت من !

 

ای با تو من گشته بسیار

درکوچه های بزرگ نجابت

در کوچه باغ  گل ساکت نازهایت

در کوچه باغ گل سرخ شرمم

در کوچه های نوازش

در کوچه های چه شبهای بسیار

تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن

در  کوچه های نجیب  غزلها که  چشم تو می خواند

گهگاه اگر از سخن باز می ماند

افسون پاک منش پیش می راند.

 

ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک

ای شط زیبای پر شوکت من !

ای رفته تا دوردستان

آنجا بگو تا کدامین ستاره ست

روشنترین همنشین شب غربت تو ؟

ای همنشین قدیم شب غربت من !

 

 

ای تکیه گاه و پناه غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور !

در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه

در کوچه های چه شبها که اکنون همه کور

آنجا بگو تا کدامین ستاره ست

که شب فروز تو خورشید پاره ست ؟

آق عبدل - 2

 

سنبل الطیب را گرفتی و توی حیاط پخش کردی . گربه ها به آرامی جلو آمدند و روی خاک حیاط مراغه کردند .

 

گفتی : از کجا میدانستید که گربه ها عاشق سنبل الطیبند ؟

 

من گفتم : نمیدانستیم . یکی به ما گفت .

 

به شمسی گفتی : تو که خودت چشمهایت مثل چشم گربه منشور رنگ است .

 

نفهمیدیم چه میگویی . شاید این حرف را برای تسکین دل خودت زد ه بودی . دلت نمی آمد ما را دست خالی روانه کنی .  برای  

 

همین دست کردی یک بچه گربه ی زرد ملوس را گرفتی و گذاشتی توی دامن شمسی و گفتی : بهش بگو  " مگی "  وگرنه از  

 

پیشت میرود .

 

به من چیزی ندادی . شمسی گفت : پس محمود چی ؟

 

گفتی : داداش توست ؟

 

شمسی گفت : نه !  قراره بزرگ که شدیم با هم عروسی کنیم .

 

از این حرف او خوشت آمد و کلی خندیدی و گفتی : پس خوش به حال محمود !

 

بعد گربه ی دیگری گرفتی که رنگش به سرخ میزد . دادیش دست من و گفتی :

 

حالا بروید . دیگر هم شما را اینطرفها نبینم .

 

نفهیمیدیم کی به خانه رسیدیم بس که خوشحال بودیم . اسم گربه ام را " یوگی " گذاشتم که با مگی جور در بیاید . ( یوگی و  

 

مگی داستان دیگری دارند .  )

 

دور و بر خانه ات که شروع به ساختمان سازی شد پای شهرداری هم به میان آمد .

 

شهرداری ، دشمن قسم خورده ی سگها و گربه ها .

 

شاید از قبل اخطار داده بودند ، شاید هم نه .  اما به هر حال یکروز لنگ ظهر ریختند به خانه ات . سگهای زبان بسته را با یک  

 

ضربه ی تیشه خلاص کردند و گربه ها را هم ریختند توی گونی و معلوم نشد که به کجا بردند .

 

هیچکس به فغان و شیون تو وقعی نگذاشت .  نه حتی به گریه ها و به قسم دادن هایت . از سر ناتوانی و خشم به دیوار چنگ  

 

می انداختی و فریاد میزدی . نمیدانستی خدا را به کمک بطلبی یا بنده ی خدا را

 

اما بتدریج ساکت شدی .

 

 حالا مثل یک جسم سرد گوشه ایوان نشسته بودی و سلاخی سگها را  نگاه میکردی . پایان هر سگ ، یک زوزه ی خفیف بود .

 

کار سفک دما ء که به پایان رسید ، لاشه ی سگها را پشت وانت انداختند و رفتند . حیاط غرق خون شده بود .

 

دیگر هیچ جنبنده ای در آن خانه نبود جز کاسکوی بیچاره که نطقش کور شده بود و دیگر هیچکس صدایش را نشنید

 

غروب کم کمک بر فراز خانه ات سایه می انداخت . ستاره ها آمدند و بدنبال آن دسته دسته سگهایی که مثل موسی کوتقی دور  

 

خانه ات پرواز میکردند و جولان میدادند . نگاهشان میکردی و از ذوق میخندیدی . میخواستی همه را در شادی خودت شریک  

 

کنی . برای همین به کوچه دویدی و فریاد برآوردی : سگها آمدند . سگها آمدند .

 

و این کلام ، سه سال تمام ورد زبانت بود . یعنی تا همان روزهایی که ترا در کوی و برزن میدیدیم که با پای برهنه و با لباسهای  

 

پاره غذایت را توی جوی آب میجستی . موی بلند کثیف و ریش و سبیل کبره بسته دیگر صورتی برای تو باقی نگذاشته بود .  

 

سالها بود که به حمام نرفته بودی .

 

بچه های کوچه دورت را میگرفتند و با تسخر میگفتند : سگها چی شدند عبدل ؟  پخ پخ شدند ؟

 

نمیدانم . اما میگفتند که سرانجام خواهرت ترا از خیابان جمع کرد و به تیمارستان برد . اگر این حرف صحت داشته باشد پس  

 

همو بود که در تمام آن سالهای گرسنگی و بی لباسی حقوق تقاعدت را بالا میکشید و میخورد .

 

و این پایان کار تو بود . پایان کار کسی که امید از آدمی بریده بود و به سگها و گربه های بی آزار بسته بود .

 

به شهری که ریا را پنهان نمیکنند

 

و صداقت همشهریان

 

تنها در همین است .