" دریاچه " تابلویی از جورجیا اوکیف
" جشن قایقرانی " تابلویی از رنوار
" دختری با گوشواره های مروارید " تابلویی از جان ورمر
" گوشه ی باغ "
تابلویی از کلود مونه
" رویا " تابلویی از پیکاسو
اگر بدانیـد مردم هـزاران بار بیشـتر از خبر مرگ من و شما به سـردرد معمولی خود اهمیـت می دهند ، دیگر نگـران نخواهید بود که درباره ی شـما چه فکری می کـنند .
دیل کارنگی
متن ترانه هایی که توسط خوانندگان ایرانی داخل و خارج کشور خوانده میشود عموما سرشار از اشتباهات صرفی و نحوی است . کمتر کسی به این مطلب دقت میکند . ترانه ای با چند اشتباه فاحش ( و البته معمولا با ریتم شش و هشت ) میان عموم منتشر میشود . مردم گوش میدهند و لذت میبرند و دختران هم آنرا به هنگام رقص لب خوانی میکنند .
البته بر خوانندگان درپیتی حرجی نیست اما این اهمال اگر از سوی خوانندگان مطرحی مثل ابی و عارف و گوگوش و دیگران باشد پذیرفتنی نیست .
مثال در این مورد بسیار زیاد است اما من فقط به یک مورد اشاره میکنم
ابراهیم حامدی ( ابی ) را دوست دارم . چه بسیار خوابها که با طنین نوایش دیده ام و چه بسیار رویاها که با حریر صدایش تنیده ام . صدای او دو دانگ کامل است (صدای شش دانگ اشتباه است ) . مردانه و با صلابت میخواند و هر جا که لازم باشد به راحتی احساسات مختلف را ضمیمه ی صدایش میکند .
ابی ترانه ای دارد که با این مصرع شروع میشود : اون دو تا مست چشات منو خوابم میکنه . ( ترانه سرا : مهین آبادانی )
ناگفته پیداست که منظور از اون دو تا مست چشات ، اون دو تا چشمهای مست است .
اما مست چشات چه ترکیبی ست ؟ اصلا ما در گرامر فارسی چنین ترکیبی داریم ؟
در دستور زبان فارسی وقتی جای موصوف و صفت عوض شود کسره ی صفت حذف خواهد شد .
یعنی بجای ترکیب دختران زیبا میتوانیم بگوییم زیبا دختران . اما نمیتوانیم بگوییم زیبای دختران .
بجای مرد بزرگ میتوانیم بگوییم بزرگ مرد اما نمیتوانیم بگوییم بزرگ ِ مرد . البته در لهجه ی مازندرانی چنین ترکیبی وجود دارد . مثلا بجای دختر قشنگ گفته میشود قشنگ ِ کیجا .
اما در زبان فارسی چنین کاری یک اشتباه بزرگ است .
در ترانه ای دیگر میگوید :
وقتی تو گریه میکنی ترانه ها بم تر میشن شمعدونیا میترسن و آیینه ها کمتر میشن .
ما صدای بم داریم ، نت بم هم داریم اما ترانه ی بم نداریم و من نمیدانم ترانه سرای بزرگی همچون ایرج جنتی عطایی چگونه مرتکب چنین اشتباهی شده است .
یادمان باشد که هیچ ضرورتی چنین اشتباهاتی را توجیه نمیکند .
از ذکر مثالهای بیشتر خودداری میکنم . شاید لذت ترانه ها از بین برود .
دولت با انواع روشهای تبلیغی مردم را تشویق میکند که از دریافت یارانه انصراف دهند تا چرخهای اقتصادی کشور بهتر و موثرتر بچرخد . از نظر من چنین طرحی محکوم به شکست است . چرایش را عرض خواهم کرد .
اول اینکه مردم به دولت اعتماد ندارند و این بی اعتمادی را به دفعات نشان داده اند . و البته مقصر اصلی هم کسی نیست جز خود دولت . در تمام این سالها شاهد فریب خوردن مردم توسط دولت بوده ایم . دولت امروز حرفی میزند و فردا خلاف آن عمل میکند . رانت های اقتصادی جایی برای چرخهای اقتصادی نگذاشته اند و متاسفانه هیچ عزم جدی هم برای برخورد با پدیده رانت خواری در بدنه دولت وجود ندارد .
دیوار بی اعتمادی مردم به دولت آنچنان بالا گرفته است که حتی کمک به زلزله زدگان را نیز خودشان به عهده گرفته اند . مردم کمک میکنند ، پول و ملزومات و آذوغه میدهند اما به دستهای دولتی دیگر اعتمادی ندارند ، میخواهند با دست خودشان این کمکها را اهدا کنند . تجربه ی زلزله بم باعث شد که دیگر اعتمادی به سیستم دولتی باقی نماند .
در همین قضیه انصراف از یارانه ها نیز مردم دیگر نمیتوانند به شعارهایی مثل بهبود وضع نیازمندان، ارتقای سطح کشاورزی و تقویت اقتصاد ملی دل خوش کنند .
بسیاری از مردم خیلی بیشتر از چهل و پنج هزار تومان در ماه خرج خانوادههای نیازمند میکنند، اما حاضر نیستند با انصراف از یارانه، توفیق دستگیری از خانوادههای نیازمند را نصیب دولت نمایند!
دوم اینکه شاید دل بریدن از 45 هزار تومان یارانه فعلی برای قشر وسیعی از طبقه متوسط زیاد سخت نباشد، اما هیچ معلوم نیست که دولت بعدی رقم یارانه را به 200 هزار تومان ارتقا ندهد؟! یا نرخ تورم سال بعد 50% نباشد؟! یا خدای ناکرده رکود اقتصادی، کسب و کار و تولید و به تبع آن منبع درآمد این طبقه را به تعطیلی نکشاند؟!
وقتی نرخ ارز و سود سپردههای بانکی با یک نشست و برخاست در مذاکرات 1+5 دچار نوسان میشود، نباید هم از عدم همراهی هنرمندان و ورزشکاران و حتی نمایندگان مجلس با کمپین انصراف از یارانه تعجب کرد!
سوم اینکه ، مردم ، به ویژه طبقه متوسط باور دارند راههای مهمتر و بهتری برای کمک به اقتصاد ملی و اصلاح الگوی توزیع ثروت در جامعه وجود دارند. سختگیری و جدیت در اخذ مالیات از درآمدهای نجومی برخی افراد خاص، جلوگیری از اسراف و هزینههای سرسام آور برخی همایشها و نمایشهای پوچ و بی ثمر، خصوصی سازی باشگاهها و جلوگیری از تزریق درآمدهای میلیاردی از حساب بیت المال به جیب فوتبالیست ها، اصلاح و بازبینی در قوانین و ساختارهای اداری برای پیشگیری از فساد و رانت خواری، تاکید و اصرار بر افزایش کیفیت محصولات داخلی و فرهنگ سازی برای اصلاح الگوی مصرف، بازنگری در مجوز پاداشهای چند ده میلیونی، سفرهای خارجی و حقوق چند برابری بسیاری از مدیران دولتی که متاسفانه هیچ کارایی اقتصادی و تخصصی هم در حوزه کاری خود ندارند و دهها مورد دیگر از جمله مواردی هستند که میتوانند در تقویت اقتصاد ملی بسیار موثر باشند.
مردم حق دارند اگر بگویند : من از گرفتن یارانه انصراف بدهم ، آنوقت تو برای تشویق مدیران بی خاصیت دولتی چک چند میلیارد تومانی صادر کنی ؟ دم خروس را باور کنیم یا ..... ؟
سه سال است که با شروع سریال پایتخت ، افرادی هم آماده میشوند که برای زبان و فرهنگ و تمدن مازندران یقه بدرانند و گلوی خود را با فریادهای جلی جر بدهند .
بدرانند و جر بدهند بخاطر چیزی که اصلا وجود خارجی ندارد و یا اگر دارد ، آنقدر کمرنگ و دستمالی شده است که دیگر به چشم نمی آید .
فرهنگ و تمدن مازندران ؟ کو ؟ کجاست ؟
آیا نازخاتون و کته کبابی و پشت زیک و غیره نماد فرهنگ ماست ؟
کلاه نمدی و جلیقه و شلیته چطور ؟
اینکه مثلا به بادمجان بگوییم بینگوم و به ترشی بگوییم زالک ، یعنی فرهنگ مازندران ؟
این فرهنگ و تمدن خیالی ، کجاست که ما نمی بینیم .
آن زمان که رشتی ها و ترکهای این مملکت ، دستمایه شوخی و توهین و لطیفه های مستهجن قرار گرفته بودند چرا به رگ غیرتمان برنخورده بود ؟ مگر آنها هموطن ما نیستند ؟ هر کدام از ما چند بار به جکهای رشتی و ترکی خندیده ایم ؟
اما ، مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید . ما خودمان را به کری و کوری زده ایم . فرهنگ و تمدن ما سالهاست که لگدمال شده است . نقی و ارسطو و بابا پنجعلی بیچاره چه کاره اند که بخواهند فرهنگ سرزمینی را نابود کنند . اگر خوب نگاه کنیم تیشه ی این تخریب را در دستهای خودمان میبینیم .
فرهنگ ما آنجاست . همانجایی که ما نمی خواهیم ببینیم و از کنارش آهسته عبور میکنیم .
من یک قائمشهری هستم . زمانی در این شهر سه کارخانه فعال نساجی وجود داشت . محصولات آن آنقدر فاخر بود که کشورهای اروپایی نیز از خریداران پروپا قرص آن بودند . هیچ مسافری بدون خرید از فروشگاه نساجی ، از مازندران خارج نمیشد . کارخانه های کاغذسازی و گونی بافی و کنسرو سازی همگی فعال بودند . هزاران نفر از قبل این کارخانه ها نان میخوردند . کارخانه کنسروسازی ملزومات غذایی کل ارتش ایران را ساپورت میکرد . روغن زیتونهای بسته بندی شده توسط این کارخانه در کل کشور نظیر نداشت . این کارخانه ها در کنار کار اصلی خود ، در حال فرهنگ سازی نیز بودند . فرهنگ کارکردن . فرهنگ زحمت کشیدن . فرهنگ با دستان خود کشور خود را آباد کردن . در شهرهای دیگر این استان نیز چنین فرهنگی در حال پاگرفتن بود . همه احساس میکردند که نقشی در سازندگی و بارآوری کشور دارند . در بهشهر ، ساری ، چالوس و یا در همین شیرگاه که سریال پایتخت در آنجا فیلم برداری شده .
کارخانه ی اشباع تراورس شیرگاه ( که اکنون مثل پیرمردی خسته و دردمند در گوشه ای به حال خود رها شده ) بزرگترین کارخانه خاورمیانه در نوع خود بود .
نماینده مردم ساری در مجلس فریاد برمی آورد که سریال پایتخت به فرهنگ مازندران اهانت کرده است .
این نماینده محترم میگوید که سرمایه داران به منطقه مازندران هجوم آوردند ، زمینهای کشاورزی را غصب کردند و خوردند و سوزاندند و ویلا ساختند و ماندند . اما نمیگوید که یک روستایی تا ناچار نباشد زمینش را نمیفروشد . نمیگوید که کفگیر کشاورزی مازندران در طی این سالها به ته دیگ خورده و کشاورز صرفه را در فروختن زمینش میبیند . این نماینده هجوم میلیونی روستاییان به شهر را نمبیند و همچنان از دستان پینه بسته ی آنها میگوید . نمیگوید که فرزندان آن دستان پینه بسته دیگر روستا را به عنوان منزلگاه دوست ندارند و ماشین و آپارتمان و سیمان و سنگ و آجر را به درخت و سبزه و بیل زدن ترجیح میدهند .
فرهنگی باقی نمانده که بخواهیم از آن دفاع کنیم .
چند نفر از جوانان امروزی مازندران ، شاهرخ مسکوب و فرهنگ شریف و پرویز ناتل خانلری و احسان طبری و عماد رام و دیگر بزرگان این سرزمین سبز را میشناسند؟ مگر گذاشتند که بشناسند .
جوان ساروی امروز با ترانه ی" تنت با من هماهنگه " حال میکند و هیچ لزومی هم نمیبیند که نخبگانی مثل فرهودی و برادران مفتاحی و دیگران را بشناسد که در رژیم گذشته برای آینده بهتر فرزندان این سرزمین به خاک افتادند . ( به درست یا نادرست بودن اندیشه های آنها فعلا کاری ندارم )
وقتی فرهنگی نابود میشود همه چیز را نیز با خود میبرد . اخلاق ، وجدان ، مهربانی ، تحمل ، رفاقت ، عشق .
تاریخ نیز فراموش میشود . جوان مازندرانی رضاشاه را نمیشناسد . حداکثر اینکه فقط چند افسانه در مورد او شنیده است . او نمیداند که ایران ما قبل از رضاشاه فقط یک ده بزرگ بود . هیچ جاده آسفالته ای نداشت . مدرسه و دانشگاه و اداره و شناسنامه و راه آهن و فرودگاه و غیره نداشت .
او نمیداند که مازندران تا قبل از رضاشاه مملو از مرداب و باتلاق و مالاریا و گال و کچلی و حصبه و پیسی و تیفوس و هزار بیماری دیگر بود . او نمیداند که یک مرد چقدر باید وطنش را دوست داشته باشد که در طی بیست سال حکومت خود به اندازه ی دویست سال برای کشور و سرزمینش کار کند ؟
او نمیداند که فرهنگ یک امر خیالی نیست . فرهنگ مترادف با آبادی و شادی و رضایت است .
فرهنگ به گویش و خوراک و لباس و مسکن نیست .
فرهنگ به این است که گذشته ی خود را بشناسیم و بزرگان خود را پاس بداریم . و آینده را با فرصتهای برابری که به هرکس داده میشود بسازیم . وگرنه نقی و ارسطو بابا پنجعلی چه کاره اند ؟
فرهنگ همان جایی ست که ما نمیبینیم .